
راز بزرگواری در شخصیت آیت الله صافی اصفهانی(ره)
مقاله حاضر اثر گرانقدر آیت الله دکتر سید جمال الدین موسوی است که از دوستان قدیمی مرحوم علامه ی فقیه، حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسن صافی اصفهانی بوده و چندین سال در نجف اشرف از محضر ایشان استفاده های علمی و اخلاقی نموده و بنا به درخواست فرزند آن مرحوم جناب مستطاب، فاضل گرانمایه، حضرت آیت الله حاج شیخ علی صافی، به رشته تحریر درآمده است وما جواب های آن استاد را کاملاً در این جا می آوریم.

حضور محترم آن عزیز تلاشگر و مجاهد نستوه، جناب آیت الله آقای حاج شیخ علی صافی اعزه الله، سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امیدوارم سلامت و موفق و پی گیر جدّی تر اهداف مرحوم والد رضوان الله تعالی علیه بوده و در احیاء یاد و ذکر و فکر ایشان که همان صراط مستقیم ثقلین است موفق ومؤید باشید.
نامه ی مورخه 76/2/1 همراه با دو مجلد کتاب « الهدایة فی الاصول» مرحوم والد رسید و در صدد پاسخ بودم که نامه دوم مورخه 76/5/12 با کتاب مبارک «التشریف بالمنن عزّ» وصول یافت. محتوای نامه ی دوّم طوری مرا منقلب کرد که به یاد روزهای مدرسه صدر نجف، راه کربلا، خاطرات فراوان سفر و حضر در خدمت آن مولای فقید سرشک فراق از دیدگانم سرازیر شد و بی اختیار طلب مغفرت و علوّ درجات برای آن عزیز از دست رفته و طلب خیر و سعادت برای شما یادگاران خوب ایشان نمودم.
باری، حقیر با تفرق و تشتت امور پیرامون وگرفتاری های مردمی نه تنها خود را لایق چنین پایگاه نمی یابم که گویا سلب توفیق فرصت ها را از دست گرفته و مسائل روز مرّگی راه را بر ما بسته است. مگر آن روح قدسی ـ ( آیت الله صافی) ـ مدد کند و از حضرت بقیة الله صاحب اصلی مؤسسه ی شما، التفاتی صورت گیرد تا به نوبه ی خود بتوانم چیزی تهیه کنم.
حقیر خاطرات زیادی از آن مرحوم دارم و رابطه ی فوق صمیمی با ایشان احساس می نمودم، در دوران سخت و مضیقه ی زمان طاغوت که نجف مشکلات مالی داشت، بین بنده و ایشان هیچ گونه حاجب اموال شخصی وجود نداشت.
دار و ندار ما مشترک یا به تعبیر دیگر عام المنفعه بود. خدمات، پول، اثاثّیه و اموال به صورت اشتراکی یا به تعبیر اسلام به صورت ایثار و گذشت عمل می شد. هیچ گاه در هیچ یک از امور مادی چهره ی ایشان گرفته و عصبانی نشد. در مسائل اسلامی غیور و منیع و نگران می شد ولی از امور دنیوی، اثری در خاطرش به جای نمی ماند. فکر می کنم اگر یاد و ذکر ایشان به قلم آید، همه ی عزیزان طلاب فضل وفضیلت را، مدد کند و راه نزدیک را به هدف لقاءالله نشان دهد. امید موفقیت در این راه را از خدا می طلبم. به امید این که بتوانم تصویرکی از روزگار طلبگی نجف، تحت عنوان سیمای زاهدانه آیت الله صافی به حول و قوه ی الهی رقم زنم.
با تشکر و امتنان مجدد
تهران ـ الاحقر سید جمال الدین موسوی
76/6/1
راز بزرگواری در شخصیت آیت الله صافی اصفهانی(ره)
از پیچیده ترین مسائل اجتماعی و روان شناختی، شناسایی انسان ها است و از آن پیچیده تر راز موفقیت و رمز پیروزی و علل و عوامل فوز و فلاح و توفیق در زندگی معنوی آن ها می باشد.
برای سالکان راه فضیلت و پویندگان مدارج کمال و عظمت چیزی به این پایه با اهمیت نیست که بدانند شخصیت های ایمانی، از کدام رهگذر در مسیر کمال و ولایت قرار می گیرند و چگونه از جهان معنویت ، حمایت می شوند و الطاف خفیه ی الهی از کدام سو آن ها را فرا می گیرد.
آیا قطع امید از دیگران کردن و متکی به خدا شدن عامل اصلی این تحول روحی است؟
یا علاوه بر آن با طی کردن شکست های متوالی و ریاضت های توان فرسا و دردها و رنج های سفر وحضر، همراه با فرّ دانش و شکوه فرهنگ و حکمت معنوی، انتظار عنایات ویژه را باید داشت؟
و یا این که عامل اصلی افاضات الهی را در صبر و ایمان و توکل می توان یافت؟
شک نیست این ها هر کدام نقش مؤثری در ساختار شخصیت والای انسان دارند، اما آن چه جوهره ی اصلی کمال را در انسان می پرورد و شاخص حلول روح الهی در ضمیر نورانی انسان ها است، امتیازی می باشد که همه این عوامل را در دل خود می پرورد و در شناخت شخصیت واقعی آیت الله صافی اصفهانی و هر شخصیت دیگر می تواند ما را مدد کند.
می خواهیم بدانیم عامل اصلی بزرگی و بزرگواری چیست؟
می دانیم قبل از هر چیز قابلیت و استعداد خودسازی از اصالت خانوادگی باید ریشه بگیرد و آن گاه محیط اجتماعی مناسب باید آن را بپرورد و تا جایی تزکیه کند که کمال مطلوب به او چهره نماید.
بنا بر این مناسب است اولین بحث خود را از محیط تربیتی آغاز کنیم.
یادی از روزگار نجف اشرف در سال های بعد از 1320 شمسی
نجف برای ما در آن روزها، روزگاری خوش بود. از نجف اشرف خاطرات شیرین و به جا ماندنی در اعماق جان ودل ما به جای مانده است. اهم این خاطرات علایقی مستحکم و پیوندهای ناگسستنی، همراه با نشاطی سرشار از دوستی، رفاقت و مصاحبت با مجسمه های فضیلت، علم های بر افراشته از علم و تقوی و شخصیت های معنوی آن سامان است.
آنجا محیطی غرق در صمیمیّت بود که سالکانی متخلق به اخلاق الهی در شمیمی از روایح ملکوتی ولایت علوی ، و تبلور یافته از سال ها تربیت، ادب و ریاضت در کنار مرقد مولی المتقین علیه الاف التحیة والسلام، به سر می بردند و رسم برادری اسلامی را همه در عمل رعایت می کردند، از استادان حوزه و مدرسان بزرگ گرفته تا نوچه طلبه هایی مانند ما که تازه به آبشخور علم وتقوای نجف اشرف بار یافته بودیم همه در یک نظامی همدل، هم سو وهم آهنگ نسبت به هم نزدیک ونزدیک تر می شدند و با هم یار و مدد کار بودند.
در این محیط معنوی چهره های گمنام ولی تابناک، ناشناس ولی با صفا و اخلاص، سخت کوش ولی در اخوت اسلامی سخت، صمیمی و پایدار می درخشیدند ودر شعاع خود، هر بیننده را به خود مجذوب می کردند.
یکی از این چهره های گمنام مقصود و منظور ما آیت الله حاج شیخ حسن صافی اصفهانی قدّس سرّه الشریف بود. اولین ملاقات من با فقید راحل، روزهای بعد از جنگ بین الملل دوّم در شهر مقدّس نجف اشرف در مدرسه ی بادکوبه ای ها بود . حکایت هایی از داستان های زندگی سربازی اش و از گرفتاری های سختی که پس از حمله ی متفقین به ایران برای او پیش آمده بود، برای ما نقل می کرد. او می گفت با وجود اعلام بی طرفی ایران، متفقین پس از اشغال کشور برای مقاصد شوم نظامی خود، چه ظلمهایی که نسبت به عناصر ایرانی وارد نکردند.
گویا معظم له در آن دوران جزء سربازانی بود که از اصفهان به اهوازیا با پای پیاده آن ها را اعزام نموده بودند و با نوعی هرج ومرج نظامی، تاحدّ مشرف به هلاکت دیده بود و با الطاف الهی ، نیمه جان به اهواز رسیده بود که غائله ی جنگ پایان یافت.
او با پشت سر گذاشتن این حوادث تلخ به محل امن پایگاه علم و ایمان و ولایت ـ سر زمین مقدّس قم ـ و سپس نجف اشرف آمده بود تا در ولایت علوی درس های علمی و عملی را از قداست، کمال، اخلاص و معنویت فراگیرد.
در مقام تشبیه می توان گفت او در حکم موسایی بود که از ترس و نگرانی فرعونیان گریخته و خود را به مأمن شعیب ولایت ولی الله الأعظم ابتدا در آشیان ولایت و عش اهل بیت به قم و سپس درجوار مرقد مطهر علی بن أبی طالب (علیه السلام) به نجف اشرف رسانیده بود تا با نوید عینی « نجوت من القوم الظالمین» به آرامش روحی دست یابد و با عزم و اراده ی آهنین راه سیر و سلوک بپیماید.
در روزهای نخست ملاقات، مرحوم آقای صافی فقط استاد درس شمسیه ی ما بود که با دوستانی همدل، محضرش را درک می کردیم، بعدها او به مدرسه ی صدر منتقل شد ومانند دیگر مشعل های هدایت در تلاش های شبانه روزی اش درخشید.
صافی یک پارچه صفا بود
گویا از همان روزهای اولیّه شیطان از او مأیوس شده بود. او در تمام دوران هفت ساله ای که حقیر نجف اشرف او را درک کردم، چه درحضر و چه در سفرهای زیارتی برای من استادی زبر دست و دوستی هم دل و برادری گشاده دست بود. از لحاظ رفتار و اخلاق انسانی و سیر وسلوک معنوی، انسانی با اخلاص تر، پرکارتر، صمیمی تر، زاهدانه تر وساده زیست تر از او کسی را ندیدم.
علامه ی صافی به حق دنیا را تحقیر می کرد و کم ترین اهتمام اصیلی به امور دنیوی در خود راه نمی داد. یکبار او را برای امور دنیوی خشمگین نیافتم، و اصولاً ترش رویی و سخت دلی از او مشاهده نمی گردید. آرامش و اطمینان و ایمان باطنی اش در او نیروی توکلی می آفرید که به او امنیت و رفاه روحی می بخشید و مشکلی نمی توانست در برابر او قد علم کند.
او با تحقیری که از دنیا نشان می داد راه عظمت واقعی خود را می پیمود و با رهایی از بند شکم، هر آن چه در اختیارش نبود را نمی طلبید و اگر آن را می یافت در مصرف آن زیاده روی نمی کرد.
او با این که غالباً در سکوت به سر می برد ، سخنش حرف نهایی بود وعطش سؤال کننده را سیراب می ساخت.
او در عین ضعف و استضعاف وقتی در برابر امور جدی قرار می گرفت هم چون شیری شرزه و ماری سخت کوش عمل می کرد.
او فقط هنگامی که در معرض قضاوت قرار می گرفت حاضر بود با استدلال و بحث سکوتش را بشکند و درخطای دیگران، تا وقتی عذر آن ها را نشنیده بود آنان را ملامت نمی کرد.
هیچ گاه به هنگام دردمندی از دردش شکوه نمی کرد و تا وقتی حالش بهبود نمی یافت، از دردش سخن نمی گفت.
او هر آن چه را که خود عاملش بود، به زبان می آورد و آن چه را عمل نمی کرد به دیگران نمی گفت.
وقتی در سخن گفتن به دور می افتاد از سکوت و قدرت کنترل لازم ناتوان نبود، پیوسته برای شنودن، حرص و ولعی بیش از گفتن داشت.
در میان دو امر انتخابی آن چه را که با هوای نفس موافق بود رد می کرد.
و بدین ترتیب مرحوم علامه ی صافی دوست دار و شیعه و شاگرد مکتب علی (علیه السلام) بود و در آینه ی خلقش چهره ی امام علی (علیه السلام) و دوستان شیفته اش را می توان مشاهده کرد.
بنگرید چه کسانی را علی(علیه السلام) ، دوست خود می خواند: « کان لی فیما مضی أخ فی الله و کان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه».
تمام عظمت را امام (علیه السلام) در کوچک شمردن دنیا در دید یار از دست رفته خود می بیند و این خود ملاک و معیاری است که از حساب شخصیت های ظاهری نادیده گرفته شده است، حال آن که لبّ و لباب عظمت در همین امر است.
دنیا خادم و مطیع و منقاد کسانی است که نسبت به آن زهد ورزند و بی رغبتی نشان دهند و برای کسانی که تنها ظواهر دنیایی را می نگرند صعب الوصول و غیر منقاد است.
دیگر صفات این برادر از دست رفته ی علی (علیه السلام) را نیز درفقید سعید آیت الله صافی اصفهانی مشاهده می کنیم و تبرکاً عین کلمات علی (علیه السلام) را در این جا می آوریم:
« وکان خارجاً من سلطان بطنه فلا یشتهی ما لا یجد و لا یکثر اذا وجد و کان اکثر دهره صامتاً فإن قال بد القائلین و تقع غلیل السّائلین و کان ضعیفاً مستضعفاً فإن جاء الجدّ فهو لیث غاب و صلّ واد. لایدلی بحجة حتّی یأتی قاضیاً وکان لا یلوم احداً علی ما یجد العذر فی مثله حتّی یسمع اعتذاره و کان لا یشکو وجعاً إلّا عند برئه و کان یقول ما یفعل و لا یقول ما لا یفعل و کان إذا غلب علی الکلام لم یغلب علی السکوت و کان علی ما یسمع أحرص منه علی ان یتکلم و کان اذا بدهه أمران ینظر ایّهما أقرب إلی الهوی فیخالفه[1]».
این فرصت برای معاشرت نزدیک است که رفیق سفر و حضر واجد چه شرایطی است. حقیر این صفات را در مرحوم علامه ی صافی از نزدیک لمس کرده و در سلوک و رفتار او مشاهده نموده ام.
این مهم نیست که بدانیم مقصود امام(علیه السلام) از این دوست، أبوذر غفاری بوده (چنان که برخی از مفسرین نهج البلاغه گفته اند) یا شخص دیگری. اگر اشخاص خاص در معیارها و ملاک های دوستی علی (علیه السلام) دخالت می داشتند، امام (علیه السلام) نام آن ها را معرفی می کرد ولی مهم این است که مولا می خواهد اصول کلی را اعلام کند و بگوید دوستان من این گونه کسانند که بتوانند اخلاق و روحانیت خود را تا این اندازه به سلامت نفس نزدیک کرده و خود را تزکیه نمایند و لذا در پایان سخن فرموده:
« فعلیکم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فیها فإن لم تستطیعوها فاعلموا أن اخذ القلیل خیر من ترک الکثیر».
شما تا می توانید خلق و خوی خود را این گونه بسازید و در این تزکیه ی نفس باهم مسابقه بگذارید و اگر نتوانید به طور کامل آن ها را در خود تحقق دهید، بدانید فراگیری اندکی از آن بهتر از رها کردن بسیار آن است.
اما آن چه من به شخصه از آیت الله صافی اصفهانی لمس کرده ام و همان امر را علّت اصلی ترقیات معنوی او می دانم، بی رغبتی او به دنیا و زهد عالمانه ی اوست. من فکر نمی کنم در تاریخ امامت مسجد جامع اصفهان به جزمعدودی از عالمان مبرّز فقیه مخلص ناب و دنیا زده ای پاک، چون مرحوم علامه ی صافی متصدی این منصب شده باشد. کسی که هرچند در مسند امامت مسجد جامع و زعامت حوزه علمیه اصفهان برای خدمت دیده می شد ولی او در حقیقت یکی از الگوهای رفتاری پیشوایانی بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ی آن ها فرمود:« صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الاعلی[2]».
آیت الله صافی هرچند پیکرش در دنیا به کار مشغول بود ولی روحش به مبدأ اعلی پیوسته و با او در ارتباط بود. توجه اصلی اش به جهان دیگر بود و دنیا را به عنوان مقدمه و زمینه ساز آن می گذرانید.
مرحوم علامه ی صافی به زندگی ساده و بی تکلف و دور از تجمل و تشریفات انس گرفته بود و به زیورها و تجملات زندگی واقعاً بی رغبت بود. او از وضع موجود برای خود سپاسگزاری می کرد و با این که در مسائل اقتصادی برای مردم رفاه و امنیت و سلامت می طلبید ولی در کار خودش می گفت:« اللهم طیب بقضاءک نفسی[3]» خدایا دلم را راضی به قضایت گردان و به تعبیر امام سجاد صلوات الله علیه[4] از خدا می طلبید تا در مشکلات و کمبودهای زندگی بتواند سپاسی بیش از زمان رفاه و فراوانی داشته باشد و می کوشید تا شرافت و شخصیت انسانها را در ثروت و مکنت دنیا نبیند و تنها اطاعت و فرمانبرداری از خدا را ملاک شرف وعزت بداند و در عین حال از خداوند ثروت پایان ناپذیری از توکل، عزت پایداری از ایمان و سرمایه ای از ارتباط با قدرت و ملک جاودانه ی حق داشته باشد و به همین دلیل هیچ گاه نسبت به مال وجاه دنیوی در وجود خود احساس حسادت نمی کرد و بر احدی رشک نمی برد، از همین رو او واقعاً با این بی رغبتی که به دنیا داشت سختی ها و مصیبت ها بر او هموار شده بود به گونه ای که امام علی(علیه السلام) می فرماید:« من زهد فی الدنیا استهان بالمصیبات[5]» هر کس از دنیا بی رغبت شود، ناگواری ها و مصایب را کوچک شمرد.
او نمونه ای از متقیانی بود که به تعبیر امیر المؤمنین(علیه السلام) « ذهبوا بعاجل الدنیا و اجل الاخرة[6]»، دنیای زودگذر را با عزت و حرمت تقوا پشت سر می گذاشت و آینده ی آخرت را برای خود آماده می ساخت. او مناعت طبع و بی رغبتی به دنیا را لذتی فوق لذت های مادی می دانست. همان لذتی که سعدی می گوید:
اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس، لذت نخوانی
مرحوم علامه ی صافی از ترک لذت مادی لذت می برد و با سختی وخشونت زندگی انس گرفته بود. او نمونه خوبی از متقیانی بود که در تعبیر نهج البلاغه علی (علیه السلام) آمده است،« اصابوا لذة زهد الدنیا فی دنیاهم و تیقنوا انهم جیران الله غداً فی آخرتهم لا ترد لهم دعوة و لا ینقص لهم نصیب من لذة[7]» .
اینان به لذت ترک لذت در دنیا دست یافته اند چه این که می دانستند فردا در جوار رحمت حق به سر می برند، دعاهایشان مستجاب است و از ترک لذت آسیبی نمی بینند. چرا که از ترک لذت، لذت می برند.
و سرانجام او یک نمودار واقعی از تفسیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آیه ی زهد بود که فرمود:
« الزهد بین کلمتین من القرآن قال الله سبحانه وتعالی: لکیلا تأسو علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم و من لم یأس علی الماضی و لم یفرح بالاتی فقد أخذ الزهد طرفیه [8]».
« زهد را میان دو جمله از قرآن باید به دست آورد. خداوند می فرماید:( تا بر آن چه از دست داده اید تأسف نخورید و از آن چه به شما داده است خوشحال نشوید، کسی که برآن چه ازدست داده متأسف نشود و بر آن چه به دست آورده مسرور نگردد، هر دو جانب زهد را به دست گرفته است».
برای او زعامت و ریاست حوزه ی علمیه ی اصفهان با حادثه قطع شدن پای فرزندش هیچ کدام نه خوشحال کننده بود و نه تأسف بار. در هیچ حالی آرامش و قرار و استقرار روحی اش را از دست نمی داد.
در این جا باز می گردیم به سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا رمز شخصیت او را از عظمت او پیدا کنیم؛ بلی ! این چنین است، عظمت در کوچک شمردن دنیا است. چرا که هر مشکلی در دنیا داشته باشی گذرا است و هیچ رنج و محنتی و هیچ آسایشی و رفاهی در آن پایدار نیست بنابر این:
یار ناپایدار دوست مدار دوستی را نشاید این عذار
به ویژه از آن جا که گل انسان ها و مایه های اصلی او از انس و عشق ومحبت سرشته شده و فطرت توحید ی اش سرشار از عواطف معنوی الهی است بنابراین تا مهر اغیار را از دل بیرون نبری، عشق خداوند در آن متجلی نمی گردد که گفته اند:« دیو چو بیرون رود فرشته درآید ».
انحراف جوامع بشری در این است که غیر خدا را به مانند خدا یا به جای خدا گرفته، « یحبونهم کحب الله» آنان دنیا را هم چون خدا دوست می دارند. خداوند میفرماید:« والذین آمنوا اشدّ حباً لله[9] »، خدا باوران عشق و محبت بیشتری به خدا می ورزند به همین دلیل دنیا دوستی، سرآمد همه ی خطاها گشته ،« حب الدنیا رأس کل خطیئة» و خدا دوستی عالی ترین افتخار اهل تقوا است و درباره ی آنها آمده است؛« یحبهم و یحبونه [10]» و در جاذبه حبّ خدا حبّ پیامبر و حبّ امامان معصوم (علیهم السلام) و همه ی صالحان قرار گرفته است و تنها این گونه گسستنی ها و وابستگی ها است که درهای خیرو رحمت و برکت را به روی انسان می گشاید و انسان ها را عظمت می بخشد وهر قدر انسان ها بتوانند دنیا را که درقرآن تعبیر به « من دون الله» شده است در برابر جاذبه خدا دوستی اش، کوچک شمارند و تن به ذلت دنیا پرستی ندهند و به پیمان فطرتش بهتر وفاداری کنند مقامی ارجمندتر خواهند داشت.
لذا درباره ی اولیاء خدا می فرماید:« شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیة و زخرفها و زبرجها»، شرط کردی بر آن ها که در مقامات دنیای پست و زیبایی ها و دل فریبی ها ی آن بی رغبتی نشان دهند:« فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدمت لهم الذکر العلی و الثناء الجلی» دوستان و اولیاء تو این شرط را پذیرفتند و چون تو دانستی که آن ها وفا دارند، آنان را با پذیرا شدن و به خود نزدیک کردن وبا نام بلند و تمجید آشکار، پاداششان دادی.
هر چند میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است، ولی مقیاس ها، معیارها وبه اصطلاح پارامترها یکسان است. میدان وسیع خدمت و تلاش بی رقابت در عبودیت ( و تسلیم مطلق در برابر قضای الهی شدن و طرد هوای نفس و دنیا طلبی منهای معنویت و خدا و آخرت) وادی وسیعی است که انبیا و اولیا در رأس این هرم قرار گرفته و شخصیت رهایی مانند آیت الله صافی اصفهانی با صفا در بدنه ی آن، و ما نمی دانیم در چه مرحله ای از آن تاب و توان خواهیم داشت، ولی می دانیم صافی عزیز، عمری در این وادی گام بر می داشت و با صفای روح و آرامش ضمیر و قدرت صبر و صلابت و استقامت توانست بار مسئولیتش را با سلامت نفس به منزل برساند.
و السلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیّاً.
تهران ـ سید جمال الدین موسوی اصفهانی
————————————
پی نوشت ها:
[1] . کلمات قصار نهج البلاغه ،289.
[2] . صحیفه ی سجادیه ، دعای 35.
[3] . صحیفه ی سجادیه، دعای 35.
[4] . صحیفه ی سجادیه، دعای 35.
[5] . کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 31.( کلمه 30 طبق نهج البلاغه محمد عبده )
[6] . نهج البلاغه، نامه ی 27.
[7] . نهج البلاغه ، نامه 27.
[8] . نهج البلاغه ، نامه 27.
[9] . سوره ی بقره ، آیه ی 195.
[10] . سوره ی مائده ، آیه ی 54.
اقتباس از کتاب سوخته دلی غریب