
اینک یک نمونه از دستور العملها و روش سلوکی مرحوم آیت الله صافی را که با آن از حاج عبدالزهرا دستگیری شده است، در اینجا می آوریم شاید که بدین وسیله به یاری خداوند متعال ، بخت نگون بختی را از ظلمات بسوی نور باز کرده و سر سپردگی به انبیاء و اولیاء معصومین خدا را متذکر شده باشیم که فرمود : « الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور ».
اما آنانی که سر تعظیم به غیر معصومین و اولیاء دین فرود می آورند و کفران این نعمت می کنند اولیاء اینها طاغوت است که « یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون » .
دستگیری از حاج عبدالزهراء
آیت الله صافی دربارهی حاج عبدالزهراء میگوید: رفیق بسیار عزیزی داشتم بنام حاج عبدالزهراء گرعاوی که در بغداد به تجارت مشغول بود ولی بیشتر اوقات را در مشاهد مشرّفه به سر می برد، مرد بسیار با تقوا، باصفا، اهل دل و در سیر و سلوک زحمت کشیده بود مخصوصاً در محبّت به اهلبیت فوق العاده بود، با هم خیلی رفیق بودیم چشمش باز بود، چیزهایی که فردا می خواست اتفاق بیافتد می دید.
یک وقتی هم با عدهای از دوستانش در مسجد کوفه معتکف بود، وقت ظهر یک نفر بلند شد که برای 7 نفر غذا تهیّه کند حاج عبدالزهراء گفت: برای 9 نفر غذا تهیّه کنید، اتفاقاً من و یکی از رفقا داشتیم از نجف به طرف کوفه میرفتیم، وقتی به جمع آن ها ملحق شدیم همه تعجّب کردند از حاج عبدالزهراء پرسیدند از کجا فهمیدی 2 نفر اضافه میشوند؟ گفت: در قنوت نمازم آنها را دیدم. قضیّه را هم حاج عبدالزهراء برای من نقل کرد بعد به من گفت: آقای صافی، آیا این از مکاشفات شیطانی نیست؟ دل من در نماز با این مکاشفه از خدا غافل شد.
این حاج عبدالزهراء شبهای چهارشنبه به مسجد سهله میرفت بعد از اعمال معمولاً مقداری با هم مجالست داشتیم یک شب به من گفت: آقای صافی این اواخر یک اتفاقات ناگواری برای من رخ میدهد. گفتم: خیر است انشاءالله، چه اتفاقی؟ گفت: در قنوت نمازم تمام اتفاقاتی که فردا می خواهد رخ بدهد مثل یک فیلم میبینم؛ به نظر شما اینها مکاشفات شیطانی نیستند؟
این گذشت تا این که یک روز با حالت عصبانیّت و ناراحتی سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: آقای صافی آخر این چه ایمانی است که من دارم، این چه نمازی است که من میخوانم عوض این که در نماز تمام توجّهم به خدا باشد همهاش به این فیلمها طی میشود، اینها به چه درد من میخورد و…
به او گفتم برو نزد امام حسین(علیهالسلام) و اینها را با محبّت او مبادله کن، یک معاملهی خیلی شیرین، او هم یک مقدار آتشش خوابید.
حاج عبدالزهراء مرتّب شبهای جمعه به کربلا مشرف میشد، یک روز به من گفت: شب جمعه به زیارت حضرت سیّدالشهداء(علیهالسلام) مشرّف شدم به حضرت عرض کردم: «یابن رسول الله ما أرید هذا، انا أریدک» من اینها را نمیخواهم، شما را میخواهم خیلی جدّی و محکم گفت اینها را از من بگیر و محبّت خودت را به من بده.
گفت: آقای صافی فکر میکنم خواسته من اجابت شد و این معامله انجام شد چون آنها را از من گرفتند و تمام شد و حالا احساس میکنم مثل این که نسبت به امام حسین(علیهالسلام) یک حالت دیگری پیدا کردم.
گفتم چه حالتی؟ گفت: انگار یک محبّت خاص و فوقالعادهای نسبت به آن حضرت در خودم احساس میکنم که با گذشته فرق دارد.
ما هم میدیدیم که این حاج عبدالزهراء، حاج عبدالزهراء قبل نیست، حال عجیبی پیدا کرده بود، گریههای عجیبی داشت، اسم امام حسین که میآمد آتش می گرفت مثل یک گلوله ی آتش شده بود. آیت الله صافی بعد از این قضیه چنین فرمودند: «معرفت را ببینید، او دلش را به این چیزهای کوچک خوش نکرد، دکّان باز نکرد، رفت نزد امام حسین(علیهالسلام) و این مکاشفات را با بزرگترین فضیلتها که خیر و سعادت ابدی را به همراه داشت عوض کرد و حضرت هم به اخلاص او پاسخ مثبت داد و حاج عبدالزهراء را دچار عشق سوزان خودش کرد.» البته از آن به بعد آن فیلمها برایش اختیاری شده بود، اگر میخواست میدید، لکن محبّت و عشق حضرت سیدالشهداء(علیهالسلام) فرصت به او نمیداد، رمقش را گرفته بود.
تکلیف ما چیست ؟ ما هم اگر واقعاً از اهل بیت بخواهیم آنها آتشش را در قلب ما روشن می کنند منتها روشن نگه داشتن این آتش یک مقدار مایه می برد ، باید عاقل باشم و نگذاریم این آتش خاموش شود باید تا زنده ایم با عبادات و توسلات این آتش را روشن نگه بداریم ، گناه اگر عالماً عامداً باشد مثل آبی که روی آتش ریخته می شود ، آتش محبت را خاموش می کند .
پس اگر واقعاً از اهل بیت بخواهیم آنها این آتش را در قلب ما روشن می کنند .
چگونگی ورود حاج عبدالزهرا به وادی سیر و سلوک
از آیت الله صافی خواسته شد که یک مقدار از حاج عبدالزهرا برای ما بگویند . ایشان فرمودند :
حاج عبدالزهرا ابتدا یک شاگرد برقی بود یک جوان معمولی که خیلی هم پایبند به عبادات و زیارت و مجالس مذهبی نبود.
یک روز مرحوم انصاری همدانی در منزل مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی مهمان بودند حاج عبدالزهرا هم منزل آقا سید گلپایگانی مشغول اصلاح سیمهای برق بوده، مرحوم انصاری همدانی برای قضاء حاجت از اطاق بیرون می آیند چشمشان به حاج عبدالزهرا می افتد که روی نردبان ایستاده و مشغول اصلاح سیمهای برق است .
به آقا سید محمد فرزند آقا جمال می گویند این جوان هم از ماست، یعنی عاقبت در وادی سیر و سلوک می افتد این در حالی است که مرحوم انصاری همدانی و حاج عبدالزهرا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشتند و اصلاً همدیگر را نمی شناختند .
آقا سید محمد می گوید پس بروم به او خبر بدهم تا بیاید با شما آشنا شود و ملاقاتی با هم داشته باشید . ایشان می فرمایند الان وقتش نیست، 14 سال دیگر خودش می آید .
افرادی که شاهد قضیه بودند تاریخ می گذارند تا ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد . می بینند وضع روحی حاج عبدالزهرا سال به سال دارد تغییر می کند ، اهل مسجد و نماز جماعت شده ، اهل زیارت شده ، در جلسات دعا و توسل حاضر می شود ، اهل نافله و نماز شب شده ، سال به سال انسش به عبادت و مناجات بیشتر می شود تا سال سیزدهم که دیگر شب و روز در حرم بود حرمش نه روز ترک می شد نه شب ، مرتب در جلسات حاضر می شد .
یک مرتبه هم دیدند او غیبش زد ، از هر کس سراغش را گرفتند ، از او بی خبر بود تا بالاخره اطلاع پیدا کردند که عراق را ترک کرده و رفته همدان خدمت مرحوم انصاری همدانی و در وادی سیر و سلوک افتاده ، تاریخ پیشگوئی را که نگاه می کنند می بینند سر همان تاریخی که مرحوم انصاری همدانی گفته بود ، حاج عبدالزهرا به خدمت ایشان حاضر شده بود .
طریقه و روش سلوکی حاج عبدالزهرا
آیت الله صافی می فرماید : ما با حاج عبدالزهرا در سلوک هر دو در یک مسیر سیر می کردیم طریقه و روشی را که من داشتم او هم همان را اتخاذ کرده بود و در آن استقامت می کرد ، با افراد دیگر و افکار و روش آنها کار نداشت و با آنها مراوده ای هم نداشت و اصلاً با خیلی از اساتید عرفان شدیداً مخالف بود .
سوال شد ، ابتدای آشنایی شما با حاج عبدالزهرا چگونه بود ؟ ابتدای رفاقتمان هم از آنجا شروع شد که من با شنیدن اوصاف او از بعضی از اهل دل محبت و ارادت غائبانه به او پیدا کرده بودم و خیلی دلم می خواست او را ببینم. یک شب چهارشنبهای که از نجف عازم مسجد سهله بودم، سوار ماشین شدم، طولی نکشید دیدم شخصی محترم آمد به من سلام کرد و روی صندلی در کنار من نشست. چند لحظه که گذشت ناگهان به صورت یک احتمال قریب به یقین به قلبم خطور کرد که این شخص حاج عبدالزهراء است. فورا یک نگاهی به صورتش انداختم و به او گفتم: (مو انت حاج عبدالزهراء؟) شما حاج عبدالزهراء نیستید؟ او هم بدون معطلی به من گفت: (مو انت شیخ الصافی؟) شما آقای صافی نیستید؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: من هم حاج عبدالزهراء هستم. من وصف شما را شنیده بودم الآن که اینجا نشستم، به قلبم خطور کرد که آقای صافی شما هستید. و از آن لحظه به بعد همدیگر را رها نکردیم و این خودش یکی از خواص محبت است، محبت قلبها را به هم نزدیک میکند.
کتاب طریق حق در سیر و سلوک